یَا صَانِعا غَیْرَ مَصْنُوع
دارم به خودم فکر میکنم...
خودِ خودم!
اصلا بگذارید اینطور بگویم
دارم به "من" فکر می کنم
منِ دیروز
منِ فردا
چقدر باهم فرق می کنند این من ها!
منِ دیروز ، آدمی بود با آرزو های بی نهایت، که به شوقشون می خوابید و با ذوقشون بیدار میشد و هر شب و هر روز برای رسیدن بهشون دعا میکرد و می نوشت و بعد از رسیدن به هرکدومشون خوش حال از اینکه خودش به دست آورده و با هر نرسیدن با عالم و آدم دعوا داشت.
تصمیمی قاطعانه!
چند روز پیش یک وسیله ای برای شخصی خریده بودم و زمانی که تحویلش دادم، برق چشمانش، هیجان دستانش و نفسی که برای فریاد شوق در شش هایش حبس کرده بود، منِ دیروز رو سر جایش میخکوب کرد!
و چقدر کیف کرد این منِ دیروز
وقتی اون شخص گفت: تو منو به بزرگترین آرزوم رسوندی، خیلی حال دلم خوب شد خیلی خیلی حال داد
پیش خودم گفتم چه با حاله که آدم بتونه آرزوهای دیگران رو برآورده کنه و چقدر لذت بخشه!
پیش خودم هر چی فکر کردم که خب توی این دنیای شلوغ پلوغ، آرزوی خودم چیه، واقعا عقلم قد نداد
بیشتر فکر کردم که واقعا چی حال دلم رو خوب می کنه
که ناگهان مثل ایکیوسان یه دینگی بالای ذهنم به صدا در اومد!
که همین چند لحظه پیش با برآورده شدن آرزوی دیگری حال دلت کوک شد
بله! منِ امروز تصمیم قاطعانه گرفته که تا حد وسعش و توانش(مالی، جانی، لسانی، وقتی و ...) آرزوهای دیگران رو از کوچیک بگیر تا بزرگ، چه خانم چه آقا، چه زشت چه خوشگل، چه پیر چه جوون و ... رو به فضل خدا برآورده کنه
هیچی دیگه همین روزا اسمم رو بجای ابوحیدر باید بذارم غول چراغ جادو!!!!
مدتی میشه که شبیه دیوانه ها، به هر کسی که می رسم ، از او در مورد آرزویش می پرسم!
و چه خوشم با این دیوانگی!! والا بخدا
منِ امروز ، این تصمیم رو گرفته و این راه رو طی می کنه تا منِ فردا به "تو" برسه!
ببخش که اینقدر من من کردم، خودت می دونی، منم می دونم که نیم منم نیستم، خودت مددم کن پس
یا علی مدد